مردم
ما هزار نفریم. خودمان مینویسیم، خودمان تقدیم میکنیم و خودمان نقد. آنها که تیراژ کتابهایشان بیش از سه هزار است، جزو ما نیستند. آنها از ابتدا قضیه را جدی نگرفتهاند و به کسی که دندان ندارد، نان تعارف نمیکنند. ما آنها را جدی نمیگیریم و آنها، مثل مردم، ما را دوست ندارند.
مسئله
شما کسی را که تخم مرغ دانهای ۱۰ تومان تولید میکند بیشتر دوست دارید یا نویسندهای را که درباره گرانی تخم مرغ مینویسد؟
مردم دو دستهاند؛آنهایی که خانه دارند و آنهایی که ندارند. آنهایی که دارند، عموما به کنکور، مهاجرت به غرب، مدلهای جدید رسیور، سایتهای خوب اینترنتی، بازیهای کامپیوتری جدید، پارتیهای جور واجورو ماشینهای جدید تولید ایران فکر میکنند. آنهایی هم که ندارند، فقط به خانهدار شدن.
در دسته اول هنوز هستند مردانی که مویشان را از پشت میبندند، رشته مجسمهسازی میخوانند و پنج شنبهها، به مجلس گفتوگوی آزاد هنری، در خانه دوست نقاششان در نیاوران میروند. اینها عاشق پائولو کوئیلو هستند که عرفان شرق را با ادبیات غرب مخلوط کرده است و بیشتر کتابهایی میخرند که عطف زیبا و ضخیم دارند.
در دسته دوم هم البته هنوز عدهای پیدا میشوند که به جای هندوانه و بستنی، شب با کتاب به خانه میروند و بچههایشان مجبورند وانمود کنند ادبیات را بیشتر از بستنی عروسکی و کتانی استوکدار دوست دارند.
بررسی آماری
مجموع این دو عده، میشود دو هزار نفر از قریب هفتاد میلیون جمعیت ایران. این دو هزار نفر ما را میشناسند و در محفلهای دوستانهشان به این که نویسندگان را میشناسند، میبالند.
البته این تمام ماجرا نیست. ما هزار نفر با دو هزار نفری که علاقهمندانمان را تشکیل میدهند، میشویم کل تیراژ یک کتاب موفق در حوزه ادبیات داستانی.
مسئولان
مسئولان آن قدر بیکار نیستند برای سه هزار نفر که به رابطه بدیهی نان و دندان اعتنایی ندارند، خودشان را به زحمت بیندازند. من حق را به آنها میدهم و به مردمی که دوستم ندارند.